توی این بخش قراره
ادامه مطلباحتمالا بزودی قسمت اول از مجموعههای ((به خاطر خودم، به خاطر خودت)) و ((دلبر صنمیشیرین)) رو قرار میدم. همونطور که قبلا نوشتم، وقت ندارم که اونها رو بنویسم اما علی الحساب از هریک از این دو مجموعه داستان یک قسمت رو منتشر میکنم که با فضای کلی اونها آشنا بشید.
راستی برای خوندن این دو لازمه که داستان کوتاه ((تولدش)) که قبلا منتشر کردم رو بخونید.(اگه خوندید هم پیشنهاد میکنم دوباره بخونید!)
امیدوارم به دلتون بشینه:
هنوز هم نگرانش میشدم.
شوهر خواهرم برای یک مسافرت کاری خارج بود؛ برای همین خواهرم مدتی خانهی پدرم مانده بود. رابطهی خوبی با هدی داشت. از او خواستم که برود پیش هدی بماند. پذیرفت. کلید را محض احتیاط به او دادم...
ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی
از کار خود افتادی در کار دگر رفتی
صد بار ببخشودم بر تو به تو بنمودم
ای خویش پسندیده هین بار دگر رفتی
صد بار فسون کردم خار از تو برون کردم
گلزار ندانستی در خار دگر رفتی
گفتم که تویی ماهی با مار چه همراهی
ای حال غلط کرده با مار دگر رفتی
مانند مکوک کژ اندر کف جولاهه
صد تار بریدی تو در تار دگر رفتی
گفتی که تو را یارا در غار نمیبینم
آن یار در آن غار است تو غار دگر رفتی
چون کم نشود سنگت چون بد نشود رنگت
بازار مرا دیده بازار دگر رفتی
مولای جان
نشسته ام؛ به او نگاه میکنم.
و او نگاه میکند؛
به آنکه من نرسم گرچه جان کنم،
به "بازمانده یِ" گرد و غبار "او"...
*
به "او" نگاه میکند؛
دلم خروش میکند
دهان سکوت میکند
سرم سقوط میکند
و شب غروب میکند!
*
به من نگاه میکند و مست میشوم
و باز نگاه میکند و سست میشوم
(ز فکر کشتن "او" من جدا شوم!)
*
و باز شروع میکند...!
(به او نگاه میکند)
*
هه!
خودم
تعداد صفحات : 2